چقدر جو سنگینه
اینجور مهمونی ها با مزاجم سازگار نیست
اینجا ی جورایی شبیه قفس شده واسم
با یک میله ای زخیم و آهنی دور گردنم
که داره خفم میکنه و عرصه رو بهم تنگ میکنه
حالم خوب نیست
حوصله ی هیچکس رو ندارم
میخوام برگردم خونه
زودتر
یک دوش بگیرمو
تخت بخوابمو
به هیچ چیز دیگه ای فکر نکنم