به یاد می آورمت
با تمام شرمی که با به یاد آوردن "تو"از خود میکشم
تویی که من را از خودم به بیرون کشیدی و به اوج بردی
بالا و بالاتر
ناگهان رهایم کردی به امان خدا
من ماندم و یک دنیای خالی از تو
و تهی از آینده مان
به یاد می آورمت
با تمام رها شدن هایم
به یا می آورمت
چون به یاد آوردنت یک جور عادت من است
چون از یاد بردنت خراش میدهد تمام وجودم را
از یاد نمیبرمت
چون از یاد بردنت یک جور خیانت است
به واژه عشق
به خودم
به دوستانم
به آنهایی که تاوان عشق من را دادن
به یاد می آورمت
حتی همین حالا که نیستی
پ.ن: جدیدا طبع شعر پیدا کردم. البته شعر که نیست بیشتر شبیه یک متن. خلاصه جدیدا از اینا زیاد مینویسم
لینک شدی