"NORMAL LIFE" (اول)

تقریبا میشه گفت وضیعت نرماله

البته بعد پشت سر گذاشتن روز های پر اضطراب

و

پر استرس

الان میشه گفت همه چی آرومه

اصلا دوس ندارم بهش فکر کنم

فکر کردن بهش عذابم میده

فکر کردن به  اون حرف های مسخره که دیگران  سعی میکنن واسه دلداری دادن بهم بزنن, بدتر سوهان روحم شده

البته فکر کردن به ی سری حرف های خانم گل کمکم کرد تا بتونم خودمو جمع کنم

حرفاش دائم از تو ذهنم رد میشه

در حال حاضر حال جسمیم خوبه

هیچیییییییییییییییییییییییم نیست

خودم میدونم الان که این بیماری رو دارم حتی از ی آدمی که سرما خوردگی داره حالم بهتره

اما همش فکر میکنم این مربوط به الانه

بعد از گذشت چند سال حالم بدتر میشه

من میخوام مامان بشم

میخوام همه ی کارامو خودم انجام بدم

دوس ندارم نینیم فکر کنه مامانش مریضه

دوس ندارم شوهرم به چشم ی زن مریض منو ببینه 

من  میخوام همه چی همین جوری نرمال بمونه