حمله...(چهل و یکم)

چند روزی بود حالم خوب نبود

یک حمله داشتم

غصه های من با سر شدن پاهام سر باز میکنن

از آخرین باری که پالس گرفتم 3 سال میگذره

این خودش یک نشونه ی خوبیه

تو این 3 ساله هیچ اتفاق خاصی واسه سلامتی من پیش نیومده


نمیخوام انکارش کنم 

چون انکار کردنی نیست

چون وجود داره

ولی کاری به کارش ندارم

اونم کاری به کارم نداره

کلا "ام اس" همچین بیماریه 

"کاریش نداشته باشی کاریت نداره "

حالم خوبه

همه چی خوبه

"پس من بهاره ام اس ندارم"

پ.ن: نسبت اسم وبلاگم هیچ حس خوبی ندارم. درگیر بودنم با بیمارستان و دکترو قرص دارو تو این چند وقته، باعث شد این اسم بیاد تو ذهنم، به عبارتی در یک آن "جو ما رو گرفت". باید عوضش کنم