زورگویی به سبک بابایی..(دهم)

اومدم اینجا که اصلا راجع به یک موضوع دیگه بنویسم، اما پدر جانمان یه قدری بنده را کلافه کردن که اصلا دلم نمیخواد راجع به اون موضوع اصلا بنیوسم

پدرجانمان یک آدم مستبد اما بسیار مهربان و خوش قلب است، اما گاهی اوقات این مستبد بودنش کار دسته من میدهد

برای مثال چند شب پیش ایشون یک شی کاملا گرد و دایره ای شکل(دایره ی وسط cd) را به من نشون میداد که الا و للا این گرد نیست و چند ضلعی شکل است، چند عدد سکته ناقص زدم ولی دم از مخالفت نزدم

چرا که تجربه ثابت کرده که در پس هر مخالفت با پدر جانمان یک گ.ه خوردمی نهفته است


روزگار بر وفق مراد است...(نهم)

روزگار بر وفق مراد

زندگی حالت روتین به خودش گرفته

الان که سرم گرمه کمتر فکر و خیال میکنم

سعی میکنم افکارم رو بیشتر رو اتفاقات خوب متمرکز کنم

سرم رو با کار های که انجام دادنشون برام کلی کیف داره گرم میکنم


البته اینم میدونم که این حالت، زودگذر

همین الان ها ست که ی اتفاق مزخرف گند بزنه به همه چی

بهتر بگم فعلا خوبم

خانوم خونه...(هشتم)

این خانم گل ما از اعتماد بنفس فوق العاده ای برخوردار و این اعتماد بنفس فوق العاده اش برای بقیه حداقل واسه من دردسر شده. اعتماد بنفس ایشون به قدری بالا ست که سلیقه، رفتار و اخلاق و خصوصا آشپزی هیچکس رو قبول که ندارد که هیچی حتی اعتماد بنفس طرف رو هم تخریب میکنه, خصوصا اگه با طرف رابطه نزدیکی داشته باشه، بی رو در بایستی...


اصولا علاقه ی شدیدی به آشپزی دارم و کلا هم نسبت به دختر های اطراف خودم که از صد  فرسخی آشپزخونه هم رد نمیشن، میشه گفت یک پا کد بانو به حساب میام...


اما امروز...

امروز تصمیم گرفتم آستینامو بالا بزنمو چادرمو دور کمرم ببندمو خانم خونه بشم

امروز، میخواستم خودم خانوم خونه باشم

امروز میخواستم خودم ته چین درست کنم

اما خب برنامه اونجوری که من میخواستم پیش نرفت...


ای کاش اعتماد بنفسمو تخریب میکرد ولی حداقل اجازه میداد کارمو خودم انجام بدم. البته از نظر ایشون هم زدن مواد ته چین و ریختن برنج داخل قابلمه و شستن ظرف های داخل ظرفشویی یعنی غذا درست کردن...


خلاصه که از دفعه ی بعدی من غلط بکنم که بخوام خانوم خونه بشم، ینی غلط بکنم که از این غلطا بکنم...