وقتی ی حس قدیمی دوباره میاد سراغت ...(چهل و نهم)

در کلاسو باز میکنی 
میبینی همونجا نشسته داره نگات میکنه
نگاهتو میدزدی ازش
اما اون همینجوری زل زده بهت
دستات میلرزن
پاهات شل میشن
انگار دیگه قلبت سرجاش نیست
همینجوری داره میاد بالاتر
دیگه احساس میکنی تو حلقت داره میتپه
سعی میکنی ظاهرتو حفظ کنی
دلت لک زده برای هم صحبتی باهاش
اما غرورت اجازه نمیده
ی نفر ی بار برای همیشه خوردش کرده و رفته
دیگه نمیخوای دوباره همچی از نو تکرار شه

...(چهل و هشتم)

گاهی دلم میخواهد عاشقانه هایم را ببرم به گل فروشی محبوبم و گلدان عزیزتر از جانم را بستانم

گاهی موهای سیاهم تشنه نوازش می شود 

موهایم را میبافم نمی گذارم تنهایی هایم میان مردم پخش شود

گاهی دلم یک جفت پا برای هم قدم شدن، برای همراه شدن میخواهد

پاهایم را برمیدارم کتونی های محبوبم را به پایش میکشم و به سمت نا کجا آباد راهی میشوم

گاهی ته دلم غنج می رود برای خودم


پ.ن: خل نشدم، خودشیفته م نیستم فقط احساسمو گفتم