من اومدم...(پنجاه و سوم)

تو این مدت اتفاقات جالب انگیزی رخ نداده | جز اینکه شاغل شدم |خروس خون میرم شغال خون میام |ولی برای شروع کار خوبیه خدا رو شکر | دیگه اینکه یکی از نزدیکترین و صمیمی ترین دوست های سابقم که مدت ها بود از هم خبر نداشتیم و به اصطلاح دختر خانم ها قهر بودیمو دیدم | دلم خیلی براش تنگ شده بود | تمام دوستی های بعد از اونو قبل از اون حتی ذره ای شبیه دوستیه ما نبود| تو تمام این سال ها... تمام روز ها... داشتم بهش فکر میکردم | کلن من با رفتن آدما کنار نمیام | و اینکه تصمیم گرفتم دور تماااااام دوستامو خط بکشم | ‌هیچ کدومشون دوست نیستن | چرا؟ چون تمام لحظه هایی که بهشون نیاز داشتم کنارم نبودن| دوست های من فقط در حد لایک و قربون صدقه های مکش مرگ من تو کامنت دوستن | تا کی میخوام از تنهایی بترسمو تو بغلم محکم نگهشون دارم | دیگه هیچ کدومشونو نمیخوام | سخته ولی باید بگیرم

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد