زنانه مرد بودن ...(سی و هشتم)

در مقابل برخی مردانگی ها باید یاد گرفت مرد بود

در مقابل بعضی کلفت صدایی ها که صدایشان را برای تو در سر می اندازن و بهت گوشزد میکنن باید گوش به فرمانشون باشی باید یاد گرفت مرد بود 

در مقابل مردانگی بعضی مردان باید یاد گرفت زنانه مرد بود

واقعی ترین عشق زندگیم...(سی و هفتم)

وقتی غبار پیری رو تو چهره ی واقعی ترین عشق زندگیت حس میکنی

اصلا دوس نداری ببینیش

طاقت کم طاقتی ها شو نداری

سعی میکنی ازش فرار کنی

به روی خودت نیاری

اما حسش میکنی


اون وقتی که دیگه سرخ آب سفید آب نمیزنه

اون وقتی که نگاهت میکنه و تمام خستگی هاشو از تو چشماش میخونی

اون وقتی که میخنده اما نه مث سابق

اون وقتی که گوش هاش بدهکار دخترانگی های تو نباشه

درست همون موقع حسش میکنی

واقعی ترین عشق زندگیم طاقت کم طاقتی ها تو ندارم

خود شیفتگی...(سی و ششم)

خودم را دوست دارم 

بیشتر از هر وقت دیگر

خودم را دوست دارم به اندازه ی تمام خنده هایم

خنده های از ته دل

خودم را دوست دارم به اندازه ی تمام امید هایم

امید در اوج نا امیدی

خودم را دوست دارم به اندازه ی تمام رویا هایم

رویا با تمام محدودیت ها

خودم را دوست دارم با تمام محدودیت هایم

به اندازه قلبم

به اندازه ی مهربانیم


همیشه دلم میخواست یک زنی باشم 

قوی

مستحکم

بی توجه نسبت به حرف دیگران

با انگیزه نسبت به آینده

و در عین حال با زنانگی فراوان

و حالا هستم

هیچوقت همچین حسی نسبت خودم نداشتم

شاید اتفاقات بد زندگیم از من همچین زنی ساخته

شاید نه حتما

الان که به پشت سرم نگاه میکنم

حسرتش رو

یا غصه شو نمیخورم

 اتفاق بد زندگیم ممنونم که هستی

پ.ن: یکم خود شیفته شدم نه؟؟؟  D-: