...(چهلم)

 ساعت 3:30 صبح 

پر بغضمو غصه

حالم بهم میخوره

وقتی به ی سری چیز های حال بهم زن فکر میکنم

وقتی وجود داشته

نمیتونم وانمود کنم که نداشته

نمیتونم فراموشش کنم

ولی حالمم ازش بهم میخوره

پاییز...(سی و نهم)

آسمان اتاق گرفته است

بوی باران می آید

به سرعت به خیابان جستم...

پاییز 

باران

قدم زنان

در شلوغی های شهر...

میان این آدم ها

و ماشین ها

و خیابان ها

فقط یک چیز را میخواستم

دستان تو...

دستان من

سرد و بی روح 

فرو رفته در جیب های گله گشاد

دور افتاده از دستان تو


پ.ن: هیچوقت انقدر دلتنگ پاییز نبودم. هیچوقت انقدر پاییز رو دوست نداشتم

پ.ن: این پست به هیچ مخطاب خاصی نداره