شوهر...(چهل و هفتم)

"ایشاله تو هم با یکی مث علیرضا ازدواج میکنی"

دوست من الان قرن 21

و اول اینکه لزوما اون کسی که ایده آل تو, ایده آل من نیست

و دوم اینکه الان همه میدونن که خونه شوهر هیچ خبری نیست

برعکس تو من نه تنها علاقه ای به آقا بالا سر ندارم

بلکه حالمم از خونه شوهر بهم میخوره

برعکس تو من اصلا حس ترشیدگی نمیکنم

و هیچ مایل نیستم برای دور کردن این حس از خودم تن به شوهر بدم

برعکس تو من برای خودم اهدافی دارم

که شوهر کردن جزش به حساب نمیاد

برعکس تو من نمیتونم کنج عزلت بشینم تا یکی بیادمنو بگیره

برعکس تو من نمیتونم زن یکی بشم که دوباره میخواد منو کنج عزلت نگه داره

من از زندگی چیزهای بیشتری میخوام

نه فقط شوهر

پ.ن: اندر احوالات دوست کوته فکر. اینا حرفایی بود که خیلی دوست داشتم به همین صراحت بهش بگم. اما بدلیل پاره ای از مسایل نشد.

پایان سال 94...(چهل و ششم)

توی ساعت های پایانی سال همیشه به اتفاقاتی که پشت سرگذاشتم، فکر میکنم.  به این فکر میکنم که اون سالو چجوری گذرندم و اینکه امسال هم چقدر زود گذشت. بیشتر مواقع این لحظات پایان سال لحظات مزخرفیه. نمیدونم چرا؟! همیشه ی بغض مبهم گلومو چنگ میزنه ومنتظر یک بهانه است تا بترکه. از این رو یک سوژه نه چندان دلخراش از تلوزیون پیدا میکنم و مث ابر بهار شروع به باریدن میکنم. "اندر احوالات یک عدد خل" :-)