اندر احوالات این چند روز ما...(هفدهم)

ازش متنفرم

یک شخصیت گربه صفتی داره...با ی ذوق و شوقی سیب زمینی ها رو واسش پوست کندم،

تشکر که نمیکنه هیچی، غر و لند کنان کوفتش میکنه...تو این چند روز که مامان و بابا نیستن نمیدونم چجوری میخوام تحملش کنم

کلا دستم نمک نداره

اون از خان باجی که کاملا نامحسوس یک جوری رفتار کرد که انگار تو خونش مزاحمم و باید رفع زحمت کنم...در صورتی که سر جمع یک ربع هم نشد که رفته بودم...اونم با کلی ذوق و شوق و البته یک گلدون حسن یوسف...کاملا نامحسوس گفت که میخواد بره بیرون و منم سر راه میرسونه خونه

اونم از خانم گل که با گوش دادن به حرف هام خیلی خوب آرومم کرد... من قصد درد  و دل کردن و سبک شدن رو داشتم و ایشون قصد گریه نداختن من...با اون حالم اصلا شرایط سفارش شنیدن و امر و نهی کردن رو نداشتم که خیلی خوب این دو کار در حقم انجام داد...از حرف زدن باهاش نه تنها آروم نشدم بلکه باعث شد بغضم بترکه.

همینطور هق هق کنان اومدم اینجا  تصمیم گرفتم بنویسمشون

تو اوج گریه هم که باشم با نوشتن آروم میشم

ی جورایی حکم همون آرامبخش رو واسم داره

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد