...(چهل و هشتم)

گاهی دلم میخواهد عاشقانه هایم را ببرم به گل فروشی محبوبم و گلدان عزیزتر از جانم را بستانم

گاهی موهای سیاهم تشنه نوازش می شود 

موهایم را میبافم نمی گذارم تنهایی هایم میان مردم پخش شود

گاهی دلم یک جفت پا برای هم قدم شدن، برای همراه شدن میخواهد

پاهایم را برمیدارم کتونی های محبوبم را به پایش میکشم و به سمت نا کجا آباد راهی میشوم

گاهی ته دلم غنج می رود برای خودم


پ.ن: خل نشدم، خودشیفته م نیستم فقط احساسمو گفتم 

شوهر...(چهل و هفتم)

"ایشاله تو هم با یکی مث علیرضا ازدواج میکنی"

دوست من الان قرن 21

و اول اینکه لزوما اون کسی که ایده آل تو, ایده آل من نیست

و دوم اینکه الان همه میدونن که خونه شوهر هیچ خبری نیست

برعکس تو من نه تنها علاقه ای به آقا بالا سر ندارم

بلکه حالمم از خونه شوهر بهم میخوره

برعکس تو من اصلا حس ترشیدگی نمیکنم

و هیچ مایل نیستم برای دور کردن این حس از خودم تن به شوهر بدم

برعکس تو من برای خودم اهدافی دارم

که شوهر کردن جزش به حساب نمیاد

برعکس تو من نمیتونم کنج عزلت بشینم تا یکی بیادمنو بگیره

برعکس تو من نمیتونم زن یکی بشم که دوباره میخواد منو کنج عزلت نگه داره

من از زندگی چیزهای بیشتری میخوام

نه فقط شوهر

پ.ن: اندر احوالات دوست کوته فکر. اینا حرفایی بود که خیلی دوست داشتم به همین صراحت بهش بگم. اما بدلیل پاره ای از مسایل نشد.

پایان سال 94...(چهل و ششم)

توی ساعت های پایانی سال همیشه به اتفاقاتی که پشت سرگذاشتم، فکر میکنم.  به این فکر میکنم که اون سالو چجوری گذرندم و اینکه امسال هم چقدر زود گذشت. بیشتر مواقع این لحظات پایان سال لحظات مزخرفیه. نمیدونم چرا؟! همیشه ی بغض مبهم گلومو چنگ میزنه ومنتظر یک بهانه است تا بترکه. از این رو یک سوژه نه چندان دلخراش از تلوزیون پیدا میکنم و مث ابر بهار شروع به باریدن میکنم. "اندر احوالات یک عدد خل" :-)

روز و شب...(چهل و پنجم)

 زندگیه الان من تبدیل شده به دو قسمت کاملا متفاوت

روز های کسل کننده و پوچ

و شب ها...

شب هایی که فقط تنهاییه و تنهایی

به تنهایی غرق افکارم میشم

به تنهایی کتاب میخونم

به تنهایی فیلم میبینم

و به تنهایی با آدم توی آیینه حرف میزنم

پیشتر از این فکر میکردم اونایی که با خودشون حرف میزنن حتما خلن

اما الان میفهمم خل نیستن بلکهفقط تنهان

اون کسایی که ما "خل" خطابشون میکنیم فقط هم صحبت ندارن

اینا همون کسایی هستند که به تنهایی با سونامی افکارشون مقابله میکنن

به تنهایی  در روزهای تلخ و شیرین گذشته قدم میزنن

به تنهایی الانشونو نادیده میگیرن

و به تنهایی در بن بست آینده گیر میکنن


عوارض تنهایی...(چهل و چهارم)

"تنها بودن بهتر از با هرکسی بودنه"

این جمله رو خیلی شنیدم

همیشه باورش داشتم

ولی گاهی اوقات تنهایی انقدر تو رو غرق خودش میکنه

که دلت میخواد یکی باشه فقط به حرفات گوش کنه

گاهی اوقات دلت فقط دوتا گوش میخواد

دلت میخواد فقط یک نفر باشه

که حتی ندونی کیه

کجاست

فقط یک شماره بگیری

و

 شروع کنی به حرف زدن  با اون ور خط

اونم با اشتیاق به حرفات گوش کنه

یکی باشه که مجبور نباشی این شب های الکی طولانی و مسخره را به تنهایی پشت سر بگذاری


"تنهایی نمی شود از پس تنهایی برآمد-مهدیه لطیفی"