من اومدم...(پنجاه و سوم)

تو این مدت اتفاقات جالب انگیزی رخ نداده | جز اینکه شاغل شدم |خروس خون میرم شغال خون میام |ولی برای شروع کار خوبیه خدا رو شکر | دیگه اینکه یکی از نزدیکترین و صمیمی ترین دوست های سابقم که مدت ها بود از هم خبر نداشتیم و به اصطلاح دختر خانم ها قهر بودیمو دیدم | دلم خیلی براش تنگ شده بود | تمام دوستی های بعد از اونو قبل از اون حتی ذره ای شبیه دوستیه ما نبود| تو تمام این سال ها... تمام روز ها... داشتم بهش فکر میکردم | کلن من با رفتن آدما کنار نمیام | و اینکه تصمیم گرفتم دور تماااااام دوستامو خط بکشم | ‌هیچ کدومشون دوست نیستن | چرا؟ چون تمام لحظه هایی که بهشون نیاز داشتم کنارم نبودن| دوست های من فقط در حد لایک و قربون صدقه های مکش مرگ من تو کامنت دوستن | تا کی میخوام از تنهایی بترسمو تو بغلم محکم نگهشون دارم | دیگه هیچ کدومشونو نمیخوام | سخته ولی باید بگیرم

poor girl...(پنجاه و دوم)

چرا من نمیتونم مث آدم زندگی کنم

چرا قشنگ زندگی کردن به من نیومده

چرا همه ی دردای دنیا باید جمـشه تو دل من

مگه من چقد گنجایش دارم

دیگه دارم تموم میشم

۲۲ سالمه و به اندازه یک زن چهل ساله تجربه دارم

هروقت میخوام طرز فکرمو عوض کنمو ی جور دیگه به زندگی نگاه کنم

درست همون موقع میفهمم بدبخت ترین دختر روی زمینم

از این کلمه کلیشه ای متنفرم

ولی واقعا همین طوره

من بدبختم و خدایا ازت متنفرم

return (پنجاه و یکم)

من برگشتم

برگشتم به خودم

به خود آزادم

آزاد از اتفاقات سخت

و رها کردنشون

من برگشتم

به بهار رها

این بهار رها رو خیلی دوسش دارم

کاشکی همیشه بمونه

چند وقتی نبوده من از خیلی کار هام  افتادم

حالا که اومد خیلی کارای عقب افتاده دارم

خیلی وقت بود با گلهام حرف نزده بودم

خیلیا شون قهر کردن باهام...


زندگی ادامه داره

و من با انگیزه ادامه میدمش

نه به امید اتفاقای بهتر

اتفاق بهتر همین الان

اتفاق بهتر منم

سخت ترین واژه ممکن...(پنجاهم)

به انگشتام که نگاه میکنم...حس ندارن

زانوهام...توان ندارن

این انگشت ها فکر نمی کردن کارشون به اینجا برسه

این گز گز لعنتی حالا حالاها گورشو گم نمیکنه

حالم ازش بهم میخوره

به محض اینکه حسش میکنم

بهم میریزم

یک آن میرم به آخرین نقطه ممکن

و "زندگی" سخت ترین واژه ممکن

وقتی ی حس قدیمی دوباره میاد سراغت ...(چهل و نهم)

در کلاسو باز میکنی 
میبینی همونجا نشسته داره نگات میکنه
نگاهتو میدزدی ازش
اما اون همینجوری زل زده بهت
دستات میلرزن
پاهات شل میشن
انگار دیگه قلبت سرجاش نیست
همینجوری داره میاد بالاتر
دیگه احساس میکنی تو حلقت داره میتپه
سعی میکنی ظاهرتو حفظ کنی
دلت لک زده برای هم صحبتی باهاش
اما غرورت اجازه نمیده
ی نفر ی بار برای همیشه خوردش کرده و رفته
دیگه نمیخوای دوباره همچی از نو تکرار شه