روزگار بر وفق مراد است...(نهم)

روزگار بر وفق مراد

زندگی حالت روتین به خودش گرفته

الان که سرم گرمه کمتر فکر و خیال میکنم

سعی میکنم افکارم رو بیشتر رو اتفاقات خوب متمرکز کنم

سرم رو با کار های که انجام دادنشون برام کلی کیف داره گرم میکنم


البته اینم میدونم که این حالت، زودگذر

همین الان ها ست که ی اتفاق مزخرف گند بزنه به همه چی

بهتر بگم فعلا خوبم

خانوم خونه...(هشتم)

این خانم گل ما از اعتماد بنفس فوق العاده ای برخوردار و این اعتماد بنفس فوق العاده اش برای بقیه حداقل واسه من دردسر شده. اعتماد بنفس ایشون به قدری بالا ست که سلیقه، رفتار و اخلاق و خصوصا آشپزی هیچکس رو قبول که ندارد که هیچی حتی اعتماد بنفس طرف رو هم تخریب میکنه, خصوصا اگه با طرف رابطه نزدیکی داشته باشه، بی رو در بایستی...


اصولا علاقه ی شدیدی به آشپزی دارم و کلا هم نسبت به دختر های اطراف خودم که از صد  فرسخی آشپزخونه هم رد نمیشن، میشه گفت یک پا کد بانو به حساب میام...


اما امروز...

امروز تصمیم گرفتم آستینامو بالا بزنمو چادرمو دور کمرم ببندمو خانم خونه بشم

امروز، میخواستم خودم خانوم خونه باشم

امروز میخواستم خودم ته چین درست کنم

اما خب برنامه اونجوری که من میخواستم پیش نرفت...


ای کاش اعتماد بنفسمو تخریب میکرد ولی حداقل اجازه میداد کارمو خودم انجام بدم. البته از نظر ایشون هم زدن مواد ته چین و ریختن برنج داخل قابلمه و شستن ظرف های داخل ظرفشویی یعنی غذا درست کردن...


خلاصه که از دفعه ی بعدی من غلط بکنم که بخوام خانوم خونه بشم، ینی غلط بکنم که از این غلطا بکنم...



اندر احوالات ما در این ماه مبارک...(هفتم)

ساعت 4:20 صبح

پدر جانمان در حال راست و ریس کردن  بساط سحری می باشد و دریغ از اندکی خواب که در چشمان مبارکمان جا بیگرد. البته ناگفته نماند که به لطف و عنایت این ماه مبارک هم برنامه غذاییمان به فنا رفته، هم برنامه خوابمان. دستکم روزی چهار، پنج وعده غذا نوشجانمان میکنیم و قلیل ساعاتی از روز را بیدار هستیم. با این روال تا پایین این ماه مبارک دختری خپل و بی خاصیت شده ایم، از این رو با مشورت دکی جانمان بنا بر آن شد حال که نمیتوانیم از شنا و شیرجه در استخر محبوبمان آن هم در این فصل سال بهره مند شویم(از فضیلت های دیگر این ماه)، روزانه نیم ساعت پیاده روی کنیم.


این روزها به یک آدم بد اخلاق، بسیار کسل کننده, بی برنامه و بد زبان مبدل شده ایم، به عبارتی دیگر فردی غیر قابل تحمل شده ایم، حداقل وجود خودمان که اینطور احساس میکند. 

امیدواریم که این ماه مبارک با سرعت هرچه تمام تر به اتمام رسد و زندگی بنده و کسانی از لطف و عنایت و فضیلتاش  بی بهره نبوده اند نیز به روال عادی بازگردد........

الیزابت تیلور...(ششم)

هم اتاق بودن با خان باجی ی جورایی برام زجر آور شده

هم شلخته است

هم خیلی خونسرد و آروم

اون شلخته ترین آدمیه که من تا حالا سراغ دارم

همین کارهاش باعث شده روی روح و روانم تاثیر بگذاره

به کوچکترین وسیله ی اضافی که تو اتاق باشه، عکس العمل نشون میدم

انگار ی جورایی دچار وسواس شدم

هر روز شاید هم روزی دوبار کمد لباس هامو مرتب میکنم

اما بازم احساس نا مرتب بودن بهم دست میده

نه تنها اتاق رو به هم میریزه 

حتی تو کارهای خونه هم کمک نمیکنه

کمک که نمیکنه هیچی بلکه احساس میکنه من دارم وظیفه ام رو انجام میدم

من شدم کوزت

ایشون هم الیزلبت تیلور

اون عین یک ایزابت واقعی رفتار میکنه

و من

عین یک کوزت واقعی

والااااااااا



نژاد برتر... (پنجم)

کلا این مردا نزاد برترند

ینی خودشون اینجوری فکر میکنن

این موضوع تو خونه ی ما به وضوح احساس میشه



چند روز پیش خانم گل و بابایی یکم بحثشون شده بود

حالا اینکه سر موضوعات مضحک و پیش پا افتاده  بود، به من مربوط نمیشد

اما دیدن رفتار های بچه گانه بابایی واقعا آذارم میداد

خانم گل مشکل اعصاب داره

البته این اخیرا خیلی بهتر شد بود

در حدی که کم کم داشت دارو هاشو قطع میکرد (البته اگه بابایی اجازه بدن)

اما با همین بگو مگوی ساده دوباره همه چی خراب شد

 دائم میخوابید 

سر و کر بود، در حدی که زبانش رو به زحمت تکون میداد 

هذیون میگفت

دیدن خانم گل تو اون وضعیت........

مهم تر از همه اینکه هیچ کاری هم نتونی براش انجام بدی

فقط منتطری تا زمان بگذره........

و

بابایی عین خیالشم که نیست

هیچ...

حتی از فرصت نهایت سو استفاده میکنه تا به بیرون رفتنش برسه

تو اون لحظه

 انگار...

احساس میکردم ازش بدم میاد

حتی برای تسکین درد خانم گل سعی نمیکرد که حتی تظاهر کنه که هیچ اتفاقی نیافتاده

اون مثل یک حاکم تو خونه برخورد میکنه



بعد از گذشت یک روز تازه تازه بابایی متوجه شد که خانم گل واقعا حالش خرابه

رفتارشو تغییر داد

حسابی پشیمون شد

جسابی خانم گلو تحویل میگرفت

اما دیگه چه فایده

خانم گل من، دوباره داروهاشو شروع کرد

دوباره نارحت و افسرده شده

حتی با نگاه کردن تو چشماش میتونم متوجه این موضوع بشم